۱۳۸۹/۱۲/۲۶

به سوی آزادی

    قرار بر این بود که مردم بیایند و رییس جمهور را انتخاب کنند. بعد از ۲۰ سال دوری، میرحسین موسوی هم نامزد انتخابات شد. گفت که احساس خطر کرده است که آمده است.
    به هر چهار نامزد، رنگی را اختصاص دادند و رنگ میر، سبز شد.
    طرفداران میرحسین قرار گذاشتند که روزی، از ابتدا تا انتهای بلندترین خیابان شهرشان، زنجیره‌ی انسانی تشکیل دهند و دست در دستان همدیگر، کنار خیابان بایستند.
    به نظر من، جنبش سبز، این روز متولد شد. روزی که طرفداران دیدند که بیشمارند. روزی که هم خودشان و هم دیگران متحیر شدند از این همه خیل جمعیت. روزی که همگی آمده بودند تا «دروغ» را براندازند.

    نتایج انتخابات خیلی زودتر از همیشه اعلام شد. نیمه‌های شب حتی!
    همان طرفداران به همراه طرفداران دو نامزد دیگر، به خیابان‌ها آمدند بلکه بگویند مطمئنید که درست شمردید؟!
    کشتند. دستگیر کردند.
    عجب! پس خبریست!
    طرفداران میر و شیخ، ماندند.
    روزها پشت سر هم می‌آمدند و می‌رفتند. مردم در خیابان‌ها بودند.
    عاشورا، اما، حکومت، شمشیر را از رو کشید. آدم کشت، با ماشین حتی!
    مردم، دیگر رفتند. در خانه‌ها ماندند. مبارزه و اعتراض، فقط در خیابان نیست. میر گفت، آگاه کنید!
    سال به پایان رسید. میر، سال جدید را «صبر و استقامت» نامید.
    و مردم صبر کردند.
    بعد از یکسال صبر، در روز عشاق، دوباره آمدند. گفتند باز هم می‌آییم. هر سه شنبه!
    حکومت، اینبار، کسی را نکشت. میر و شیخ را ربود!

    ****

    خلاصه‌ای از این یک سال و نیم اخیر بود، از دید من البته!
    در سال ۸۹، ما صبر کردیم. ما در واقع، هیچ کاری جز صبر کردن انجام ندادیم. اما حکومت تا دلتان بخواهد، خراب کرد. بر سر شاخ نشسته بود و بن می‌برید!
    و حالا سه روز مانده به پایان صبر و استقامتمان. اگر بعد اندکی صبر صحر نزدیک باشد یا پایان شب سیه سپید، سال دیگر، باید سال سپیدی باشد. سال نور.

    حال که هیچ خبری از میر و شیخ آزاد شده(!!) نیست، حال که جنبش سبز رهبر ندارد، به خودم اجازه دادم، جسارت و پیشنهاد کنم که سال ۹۰ را «به سوی آزادی» بنامیم. فنای حکومت ظالم، نه سر اعتقاد دینی، تجربه‌ی تاریخ بشر است!